امان از جدایی
برسام از وقتی رفته مهد مدام مریضه و آبریزش بینیش بند نمیاد... شبها بی خواب میشه و چند بار از خواب بیدار میشه و مدام می خواد که کنارش باشم از این ماه فهمیده بغل مامان یعنی چی1!! تا می خوام بذارمش تو تخت یا تو صندلی ماشین یه نگاهی به عقب می اندازه و واسه رفتن مقاومت می کنه
حس می کنم خودم هم یه کم بی طاقت و بد اخلاق شدم ... این تغییر و شروعش با مریضی واسه من هم کمی خسته کننده بود و این یک ماه واسه جفتمون داره سخت میگذره تا عادت کنیم2
این شش ماه کسی صدای گریه شو نشنیده بود و وقتی یه کم نق میزد بهم می گفتن بذار گریه کنه تا صداش باز شه
دعا کنید پسرکم زود خوب شه تا بتونه واکسن 6 ماهگیشو بزنه ٣
برسامم چقدر زود داره این روزا می گذره و تو بزرگ میشی و من ساعتهایی که کنارت نیستمو دارم از دست میدم و چه لحظه های شیرینیو از تو ندیدم که ممکنه فقط یه بار اتفاق بیفته4
پ. ن.1 به نظر من تا ٦ ماهگی هر چقدر که بچه رو بغل کنی؛ بغلی نمی شه.. امتحان کردم که می گم
پ.ن.2.این ماه جدید رو می خوام با انرژی بیشتری شروع کنم
پ.ن.3. دو بار واسه واکسن رفته و دیپورت شده
پ.ن.4. دوست داشتم تو این پست یه کم غر بزنم ... تو پست بعدی از لحظات خوب این ماهش واستون می گم