برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره

برسام آتیش کوچولوی دوست داشتنی

دلم به تاپ تاپ افتاد

از خودم ناراحتم :( با اینهمه فناوری بازهم  اینهمه شیرین زبونیا و دلبری کردنهای پسرک سه ساله م ؛ از یادم کمرنگ میشن و یه روزهایی اگه برای کسی تعریف نکنم خیلی زود فراموشم میشه  می ترسم از روزی که ازم بخواد از حال و هواش و شخصیت کودکیش براش بگم و من چیزی یادم نباشه؛  پس می نویسم   مینویسم تا با خوندنشون از یادم نره چقدر شیرین و بانمک کلمات رو ادا میکنی  و چقدر من از رشد و گسترش دایره کلماتت و جمله بندی هات و حافظه ت؛ شگفت زده میشم خرداد 94: چند روز پیش دم مهد برات بستنی گرفته بودم و بهت گفتم که بعدا تو ماشین میتونی بخوری ؛ چون بچه ها دلشون آب میوفته  گفتی: کلاه قرمزی میگه : آخ دهنم آب افتاد .... دلم...
23 خرداد 1394

طعم شکلاتی پسر داشتن

پسر داشتن حس شیرینیه که من تجربه اش کردم و بارها خدا رو به خاطرش شکر میکنم.... دنیای معصوم وکودکانه شون به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده....  وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم،  یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم.  اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده ..... وتوی اون ثانیه هاست که من اوج می گیرم وبا تنها عشق زندگیم از ته دل می خندم....  آره .....تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه : مامان...
24 فروردين 1394

یک سالگیت مبارک

و الآن من مامان یه پسر یه ساله ام ... دیروز همش حال و هوای پارسال تو دلم بود ...نزدیک ساعت تولد خیلی حس عجیبی داشتم ...برسامو بو میکردم ..همون بوی اولشو میداد ...دوتایی باهم مثل ساعتای اول تولد ...  نمی تونم حسمو  بگم .....میبینی اصلا نمی تونم بنویسم، این پست فقط برای خودمه :) زودی عکسای تولد المویی برسامو برای شما میذارم.... LA LA LA LA  Elmo Song             ...
27 اسفند 1391

خوشمزه ترین کارهای برسام

  وقتی از خواب پا میشه و من هنوز خوابم و دست می اندازه تو صورتم تا بیدارم کنه   وقتی دارم نماز میخونم و از پام بالا میاد و تو صورتم نگاه می کنه و منتظر تا من بچًــــــــلونمش وقتی تو خواب عمیق هست و میام بهش یه سر بزنم، میبینم که تو خواب داره لبخند می زنه وقتی من از یه اتاق به اتاق دیگه میرم و میبینم که پشت سرم تند و تند چهار دست و پا داره میاد وقتی با هیجان از سر و کولم بالا میره و میخواد با لثه های بی دندونش، لپ منو بخوره   وقتی خوابش میاد و سرشو میذاره رو شونه ام و سفت گردنمو میچسبه  وقتی میخوام پوشکشو عوض کنم، از دستم در میره، پاشو از عقب میکشم؛ از خند...
26 آبان 1391

مهربونم

دیشب (6 آبان)بعد از شام من و فؤاد روی مبل نشسته بودیم که یهو دیدیم داره تند و تند با سینه خیز و چهار دست و پا خودشو به ما میرسونه ... رسید و با دوتا دستاش پاهای هردومونو گرفت و با مهربونی و هیجان با اون چشمای خندونش نگاهمون میکرد که بغلش کنیم  ووووووووووووووووی یعنی خوردیمش   ...
15 آبان 1391

شروع هفت ماهگی

7 ماهگی برسام با برگشت من به کار و تنها موندن جوجه من شروع شد 27 شهریور: با هم رفتیم سرکار تا با همه همکارا آشنا بشه وقتی از کار برگشتم دوس داشتم بخورمش 28 شهریور:  از امروز آزمایشی بردمش مهدکودک   دیگه تقریبا بدون کمک میتونه بشینه،   1 مهر: برسام من حالا یه کارمند کوچولوئه که باید هر روز صبح زود بیدار شه تا باهم بریم سرکار  وقتی وارد مهد شدیم آهنگهای اول مهر با صدای بلند پخش میشد خیلی دلم براش سوخت عزیز دلم زود مدرسه ای شد       این چند روز همش تب و آبریزش بینی داره جوری که نمی تونه زیاد چیزی بخوره و شیطونی کنه ...هیچی نشده همه ...
4 مهر 1391