برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره

برسام آتیش کوچولوی دوست داشتنی

قایم باشک

روی مبل لم داده بودم و زل زده بودم که ییهو یه تکون جانانه خوردی و من برای اولین بار تکونت رو از روی شکمم دیدم ولی هنوز بابایی نتونسته تورو زیر انگشتاش حس کنه و هر دفعه که دستشو میذاره میری یه گوشه قایم می شی.. .   ولی هر وقت بابا واست از عطار می خونه حسابی به وجد میای و شروع می کنی به وول وول خوردن   ...
20 دی 1390

پرپرپرپرپرک داره میاد با دوتا بال کوچک

٢٣ آبان: امروز از صبح حسابی وول خوردی و مثل یه شاپرک، پرپر می زدی یا بهتر بگم مثل یه ماهی کوچولو تو دلم حباب بازی می کردی کوچولوترین سید خانواده، عیــــــــــــدت مبارک مامانی. تو  بهترین هدیه عید غدیری که تا حالا داشتم، اینم عیدی امسال تو   قربووووونت برم چی می شی اینو بپوشی مامانی دعا کن سال دیگه به غیر از تو یه نی نی دیگه هم توو بغل مامانش باشه که یه جایزه خوب پیش مامانش داریاااا ...
18 دی 1390

تکون بده... خودتو نشون بده

 کدو تنبل آهای با توام نمی خوای یه تکونی به خودت بدی تا مامان بیشتر بودنتو حس کنه  فقط همون یه بار تو هفته 16، عصر بود داشت خوابم میبرد که یه چیزی مثل یه حباب تو دلم قلوپ قلوپ کرد، اصلا باورم نمی شد خودت باشی و همش منتظر بقیش بودم اااای شیطون فقط می خواستی مامانو بی خواب کنیااااا   ...
13 دی 1390

چی صدا کنم تورو...

8 آبان: تا الان تقریبا 4 ماهه که تو رو دارم دیروز واست رفتم یه اردک چش چپ خنگ خریدم... کی میشه که بیای و باهاش بازی کنی، گازش بگیری... من تورو گاز بگیرم عروسکم دیگه طاقتم تموم شده هنوز نمی دونم این وروجک تو شکمم دختره یا پسر امیرعلی مامان؛ یامین کوچولوی مامان..... آخه چی صدات کنم؟!! اگه دختر باشی که اسمت قطعیه و با بابا به توافق رسیدیم ولی هنوز سر اسم پسر به نتیجه نرسیدیم و هر روز یه اسم جدید واست پیدا میکنیم شاید هیچ وقت امیرعلی نشی ولی من تو رو فعلا با این اسم می خونم و هر روز با هم نادعلی می خونیم و از علی (ع) می خوام که خودش نگهدارت باشه   ...
12 دی 1390

پیتیکو پیتیکو

21 شهریور: پیتیکو پیتیکو پیتیکو ...  با این صدا اشک تو چشام حلقه زد... با دیدن دست و پاهای کوچولوت  ستون فقراتت و... فهمیدم که چه موجودی رو خدا تو دلم گذاشته و منو لایق این دونسته که یه امانت خیلی بزرگ به دستم بده عکس نیمرخ اینم نمای کلی از پس سر تا انتهای ستون فقرات   ...
12 دی 1390

حس تازه

2 شهریور: امروز برای اولین بار من و فواد ثمره عشقمون رو دیدیم یه احساس خیلی خاص با دیدن یه موجود تو وجودم جوونه میزنه  ما الآن مامان و بابای یه لوبیای 2.5 سانتی هستیم که 9 هفته و یه روزشه که کل وجودش قلبه این اولین عکس آلبومت کوچولوی من.. ...
12 دی 1390

کنجد کوچولوی مامان

8 مرداد: هنوز هیچکس چیزی نمی دونه!! و من از خودم تعجب میکنم این راز به این بزرگی چطور تو دلم مونده ١٢مرداد: جواب آزمایشم رو بالاخره گرفتم ، تیترت بود 9634 یعنی چهار هفته! اعداد و ارقام واسم یه کمی عجیبه! ولی فکر کنم تعداد سلولهای نی نی مه!! مسئول آزمایشگاه گفت یه قلو هستی. عزِیــــــــــــــزم الآن قد یه کنجدی ...  دیگه کسی نمونده خبر نداشته باشه ...
11 دی 1390

والعصر

3 مهر: نی نی ناز و خوشگلم ، کوچولوی مامان دنیا خیلی هم جای با صفایی نیست ولی ارزش تجربه کردنش رو داره؛ فقط بدون، بودن اینجا صبر لازم داره، صـــــبــــر و من برات می خونم والعصر*ان الانسان لفی خسر*ان الذین آمنوا و عملوا الصالحات و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر ... ولی این دنیا با حضور کسایی که دوسشون داری قشنگتر میشه، اونقدر دوست داشتنی می شه که حتی یه وقتایی آدم دلش نمی خواد ترکش کنه بیا که دنیا به همه خوبی ها بدی هاش منتظر توئه، می خواد ببینه چطور از پسش بر میای؛؛؛ می دونم    می دونم که با آبرو و نیکی، با سر افرازی تو این دنیا خواهی بود و دنیا از داشتن چون تویی به خودش خواهد بالــید... ...
11 دی 1390

چیزی شبیه رویا

4 شهریور: چند شبه خواب نی نی مو می بینم خواب می بینم بدنیا اومده و تو بغلمه، یه پسر به توپولوییه پرنا و با چشمهای فرهان ... چه لذتی داشت مامان بودن،  باهاش حرف می زدم؛  بغلش میکردم و ...  وووووووووووووووووووی دلم خواست همین الآن فشارش بدم   با خوابی که دیدم فهمیدم که خدا چه خوب یواش یواش آدمو واسه مادر شدن آماده می کنه، اگه یهویی بخوای بیای دیگه اونقدر که باید لذت نداره همین که آروم آروم تو وجودم حست می کنم، هر دفعه بیشتر از پیش بهت وابسته میشم و واسه اومدنت؛ واسه مامان شدنم لحظه به لحظه این روزارو زندگی می کنم ...
11 دی 1390