برسامبرسام، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

برسام آتیش کوچولوی دوست داشتنی

دانــــــــای کوچک ^_^

1392/10/11 10:28
نویسنده : سوسی
537 بازدید
اشتراک گذاری

 دیشب بابا فواد گفت: کی فکرشو می کرد تو انقدر خوشگل و بانمک (و البته تقریبا زود) بتونی حرف بزنی ... این بود که به این فکر افتادم تا هنوز یادمه از حرف زدن شیرینت بگم ... هرچی هم بگم او تون صدات نمیشه که من عااااشقشم :-*

دیروز صبح تعطیل بودو من تو آشپزخونه مشغول کار بودم که یهو یه صدای آرومی شنیدم که صدا میزد: مامان ، مامان ... قربووونت برم با اون صدای قشنگت؛ روی تخت آروم نشسته بودی و منتظر بودی تا من بیام بچّلونمت..آخه اولین بار بود که این مدلی از خواب بیدار شدی .... معمولا یا با یه کم غرغر کردنه یا اینکه بی سر و صدا میای و پیدام می کنی

اولین جمله: یکشنبه ٣ آذر بود وقتی فواد از در رفت بیرون گفتی: بابا اَفت!!

چند روز بعد مامان اومد ... شد مثل کتاب اول دبستان :)

٢ دی: بچه هااااا سلااام (اگه شد فیلمشو میذارم ببنین)

تلاشت واسه گفتن جمله های دیگه هم زیاده و تقریبا با ٣، ٤ تا کلمه پشت سرهم منظورتو می فهمونی :)

کلمه هایی که تا به امروز می تونی بگی خیلی زیاده و تقریبا هرچی که بهت می گم رو درست تکرار می کنی اما کلمه های خاص خودت:

شیمن: شکم

آفاد: بابا فواد!

پُسیس: پلیس

تِتِلا: احترام

دوووودل: نودل

مــــَنا : پرنا

اُباله: دوباره 

بَپــس: سبز

تووشش؟؟: کوشش؟

هبیشت: هویج

دوب داب: جوراب

اُبابس: خدافظ

اسم خودمم خیلی خوشگل صدا میکنی ...سوسن یا یه وقتایی هم سوسی میگی 

اسم همه بچه های مهد کودک رو هم بلدی : سامیار ، راشین ، آوینا، امین، امیرحسین(حسین میگی)، پرنا و...

کاملا خانواده رو می شناسی و حتی میفهمم که یه وقتایی دلتنگشون میشی و تو خونه اسمشون رو میاری ... مثلا همین دیروز یاد عمه فائزه افتادی و اداشو درآوردی یا یه روز ظهر که داشتیم بر میگشتیم خونه چند بار پرنا و مامانا رو صدا زدی؛ که حتی وقتی به خونه رسیدیم زدی زیر گریه و نمی خواستی بریم خونه! 

وقتی غذاتو میخوری قوی میشی و  بازو میگیری ... ولی هنوز نتونستم ازت عکس بگیرم :(

راستی تو کار خونه هم به مامان کمک می کنی و هرچی که می خوریم و تموم میشه سریع میذاری دم ظرفشویی یا میندازی تو سطل زباله

می دونم همه مامانا فکر میکنن بچه خودشون خیلی باهوشه .... ولی تو یه چیز دیگه ای برسام ؛ تو از همه باهوووش تری ... تو خرگوش کوچولوی باهوش و ملوس منی، به قول مامان فاطمه دااانایی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

سارا
2 بهمن 92 10:46
سوسن جون دقیقاً چه اتفاقی افتاد که برسام مجبور بود از کلمه کوشش و احترام استفاده کنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ در ضمن من با قاطعیت می گم که برسام جزو باهوش ترین و دوست داشتنی ترین بچه هایی که دیدم. هاااههاااا ] منتظر بودم یکی این سوالو بکنه کوشش ؟؟ رو بد نوشتم ... منظورش کجاست ؟؟ بود!!! ولی برای احترام باید بگم که تو مهد بهشون یاد دادن به پلیس احترام بذارن که تا بهش میگیم! دستشو خبر دار میذاره رو سرش خوب دیگه کلمه ش هم یاد گرفت پسرک باهوشم [دست