پسرک شیرین زبونم
و از مزایای پسر داشتن این است که نازت پیشش خریدار داره و نمیخواد ناز بکشی
همین طور که با دستهای کوچیکش صورتمو ناز میکنه میگه
من تو رو نااازت میکنم ... بوووست میکنم
----
روبروی هم سر میز آشپزخونه نشسته بودیم ... تو چشمام نگاه میکنه و میگه : خب دیگه چیکار میکنی ؟
پسرک حرفهای خودم رو تحویلم میده
----
تو تابستون بود (یعنی حدود 2/5 ) تو اتاق داشت بازی میکرد و منم سرم به کارم گرم بود ؛ (گویا داشت برای خودش آشپزی میکرد) صدام میکنه و میگه مامان بیا از دستم بخور؛ بهش میگم مامانی چی درست کردی ؟؟
میگه : بخور ؛ توش قارچ داره
----
عاشق طبل و سنج شده به قول خودش طبلت و سنجد جدیدا حس پدرونش هم گل کرده و پیشنهادهای مختلفی میده: میخوای برات ازین طبلتا بخرم ؛ بیا باهم بریم خرید وووو
----
دنده ماشین بد جا رفت و یه صدایی شبیه آب هویج گیری ازش بلند شد و در همون حین یه کامیون از کنارمون رد شد >> با تعجب پرسید : صدای چی بود؟؟ و من هم جوابشو دادم ولی قانع نشد و گفت : نه صدای پوپونه کامیونه بود
-------
حافظه خیلی قویی داره و الان که کامل میتونه صحبت کنه ، از خاطرات قبلش میگه :
مثلا چند وقت پیش میگه : یادته با سیمینینا رفتیم باشگاه من نقاشی کشیدم
-------
آهنگ De Lom سوگند رو تو ماشین گوش میدادیم و منم باهاش می خوندم
که یهووو گفت مامان تو نخوون ... میخوام صدای خانومه رو بشنوم
هیچی دیگه دوجا روم میشد بخونم یکیش تو حموم بود و بعدی هم که تو ماشین ، که این موقعیتو هم از دست دادم