بلاچه در آستانه دوسالگی
دیروز داشتم با جارو شارژی جلوی پاشو جارو می کردم (اصولا زیاد نمی ترسه و فقط یه کم دور میشه از صحنه) ازونجایی که راه فرار هم نداشت؛؛ ییهو دیدم تکیه داد به کابینت و گفت: منـــو نخوره ........ هیچی دیگه من خوردمش
چند روز پیش خونه مامانم بودیم ؛ برسام و پرنا دوتایی آتیش می سوزوندن که بابا دستگیرشون کرد و گفت زود برین اونور.... پرنا یه چشم گفت و دوید تو بغل مامان و گفت : ماماناااااااا و زد زیر گریه برسام هم پشت سرش دوید و درحالی که اصلا گریه اش نمیومد گفت: مامانااااااااااااا منم گریـــــــــــه ....... یه همچین پسری دارم من
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی